سردبیر: شاپور -ت
در چهار دهه گذشته، روابط میان جمهوری اسلامی ایران و پادشاهی عربستان سعودی همواره آمیخته با تنش، سوءظن و رقابت ایدئولوژیک و ژئوپولیتیک بوده است؛ روابطی که گرچه گهگاه با چرخشهایی موقت همراه شده، اما در هستهی خود همواره بر بستر بیاعتمادی و تضادهای عمیق مذهبی و سیاسی شکل گرفته است. این خصومت، صرفاً حاصل حمله به سفارت عربستان در تهران و کنسولگریاش در مشهد در دیماه ۱۳۹۴ نیست؛ رویدادی که خشم جهانی را برانگیخت و به قطع کامل روابط دیپلماتیک دو کشور انجامید، بلکه ریشه در بنیانهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی دارد که از بدو تأسیس خود در سال ۱۳۵۷، حکومت سعودی را نهتنها یک حکومت رقیب، بلکه نمایندهی «اسلام آمریکایی» و خصم ایدئولوژیک خویش میداند.
این موضعگیری آشکار را میتوان در سخنان بنیانگذار جمهوری اسلامی، روحالله خمینی، جستوجو کرد؛ او در تیرماه ۱۳۶۷ با صراحت اعلام کرد: «اگر از صدام بگذریم، اگر مسئله قدس را فراموش کنیم، اگر از جنایتهای آمریکا بگذریم، از آلسعود نخواهیم گذشت.» او سپس وعده داد که مسلمانان واقعی روزی «با پیروزی بر جنود کفر و نفاق» وارد مسجدالحرام خواهند شد و آن را از «نااهلان» باز پس خواهند گرفت. چنین بیانیههایی آشکارا نشان میداد که نگاه جمهوری اسلامی به عربستان نه به عنوان کشوری مسلمان، بلکه به عنوان حکومتی «فاسد، وابسته و خائن به اسلام» است.
رهبر بعدی جمهوری اسلامی، علی خامنهای نیز همان مسیر را با شدت بیشتری دنبال کرد. او در مناسبتهای مختلف، از جمله حادثه منا در سال ۱۳۹۴ که به مرگ صدها زائر ایرانی و غیرایرانی انجامید، بارها و بارها خاندان سعودی را با عباراتی نظیر «شجره خبیثه ملعونه» و «ناشایسته برای اداره حرمین شریفین» خطاب کرد. خامنهای، بهویژه پس از آغاز جنگ یمن در سال ۲۰۱۵ که عربستان سعودی بهعنوان رهبر ائتلاف عربی در آن مشارکت داشت، لحنش را علیه ریاض تندتر کرد و سعودیها را «بیتجربه»، «وابسته» و «عامل توحش» خواند.
در دورهای که عربستان وارد جنگ یمن شد، جمهوری اسلامی که خود حامی نظامی و سیاسی حوثیها بود، نهتنها این دخالت را رد نکرد، بلکه با افتخار از حمایت از حوثیها سخن گفت و بمبارانهای عربستان را با اقدامات اسرائیل در غزه مقایسه کرد. خامنهای در همان سال گفت: «اگر آنها [اسرائیل] توانستند در غزه پیروز بشوند، اینها [عربستان سعودی] هم خواهند توانست در یمن پیروز شوند.»
این اختلافات عمیق تنها به جنگ یمن محدود نبود. مسألهی اداره اماکن مقدس اسلامی از سوی دولت سعودی نیز همواره یکی از محورهای انتقاد جمهوری اسلامی بوده است. خامنهای به دفعات از «بیکفایتی» سعودیها در مدیریت مناسک حج سخن گفته و حتی خواستار واگذاری اداره حرمین شریفین به نهادی اسلامی شده است.
اما در سالهای اخیر، بهویژه از نیمه دوم دهه ۱۴۰۰ شمسی، نوعی بازنگری تاکتیکی در سیاست منطقهای جمهوری اسلامی نسبت به عربستان سعودی مشاهده میشود. نشانههای این تغییر، از آغاز مذاکرات با میانجیگری چین تا دیدارهای مقامات دو کشور و دعوت رسمی از ولیعهد عربستان، محمد بن سلمان برای سفر به تهران آشکار است.
در این فضای جدید، لحن رهبران جمهوری اسلامی نیز نسبتاً تعدیل شده است. در خرداد ۱۴۰۲، خامنهای در دیدار با سلطان عمان از «سیاست خوب دولت رئیسی برای گسترش روابط با کشورهای منطقه» سخن گفت و حتی از آغاز مجدد روابط با عربستان استقبال کرد. رئیسی نیز در اظهاراتی خلاف مواضع گذشتهاش مدعی شد: «جمهوری اسلامی هرگز عربستان را دشمن ندانسته است.»
اما مرور مواضع رئیسی در سالهای گذشته، از جمله سخنانش در پی اعدام شیخ نمر، روحانی شیعه مخالف رژیم سعودی، تصویر دیگری نشان میدهد. او همان زمان آلسعود را «غده سرطانی» و «محکوم به زوال» خوانده و همچون خامنهای وعده داده بود که «ظلم ماندنی نیست».
با این حال، چرخش اخیر جمهوری اسلامی به سمت کاهش تنش با عربستان بیش از آنکه نشانهای از تحول بنیادین در دیدگاه ایدئولوژیک حاکمیت ایران باشد، بیشتر از ضعف ساختاری، فشارهای اقتصادی و دیپلماتیک و نیاز به بازتعریف موازنههای منطقهای ناشی میشود. حکومتی که سالها با فریاد «نابودی آلسعود» افکار عمومی داخلی را تهییج میکرد، امروز در پی بهدست آوردن فرصتی است برای تنفس در عرصه دیپلماتیک جهانی، ولو به قیمت عقبنشینی از برخی شعارهای دیرینه. آینده روابط تهران و ریاض همچنان در هالهای از ابهام باقیست؛ اما آنچه روشن است، این است که سیاست خارجی جمهوری اسلامی نه بر اساس اصول ثابت، که بر اساس مصلحتهای زودگذر و الزامات بقا شکل میگیرد.
نتیجهگیری: رژیمی زنده با تنش، مرده با صلح
بررسی فراز و فرود روابط ایران و عربستان در چهار دهه گذشته نشان میدهد که سیاست خارجی جمهوری اسلامی، نه بر پایه اصول ثابت یا منافع بلندمدت ملی، بلکه بر محور یک الگوی آشوبمحور و تنشآفرین بنا شده است. از فتوای «نابودی آل سعود» و تعبیرات موهن مانند «شجره خبیثه»، تا امروز که زمزمههای صلح و لبخندهای دیپلماتیک شنیده میشود، این تغییرات نه نشانهای از دگرگونی بنیادین، بلکه شاهدی بر سازوکار بقا از مسیر بحرانسازی است.
جمهوری اسلامی در طول عمر خود با تغذیه از دشمنسازی مداوم—چه در قالب «شیطان بزرگ» و چه در هیئت «دشمن منطقهای» چون عربستان سعودی—توانسته خود را در فضای دائمی تهدید و اضطرار، به مردم و نهادهای جهانی تحمیل کند. صلح، برخلاف جنگ، رژیم را وادار به پاسخگویی، شفافیت، و بازتعریف هویت ایدئولوژیک خود میکند؛ چیزی که در ذات این نظام نمیگنجد.
در نهایت، واقعیت عریان این است: جمهوری اسلامی برای تداوم حیات سیاسیاش به دشمن نیاز دارد. دشمنی که یا در خارج ساخته شود یا در داخل. در غیاب این دشمنان، سازوکار سرکوب، توجیه اقتصادی، و انسجام مصنوعی ایدئولوژیک فرو میریزد. اگر روزی صلحی پایدار در منطقه برقرار شود، نه تنها دشمن، که هویت سیاسی جمهوری اسلامی نیز زیر سؤال خواهد رفت.